هشتاد و نه اُم

ساخت وبلاگ

طوری ناراحت بودم که انگار کسی همه انرژی وجودم را کشیده بیرون و ریخته دور. خالیِ خالی. گفتم "کار اشتباهی نکرده؟" یک جور استفهام انکاری محض، از فرط درماندگی. گفت "به این فکر می‌کنم که خودش می‌فهمد اشتباه کرده؟"

بعد هی توی ذهنم تکرار شد: خودمان می‌فهمیم که اشتباه کرده‌ایم؟
هشتاد و نه اُم...
ما را در سایت هشتاد و نه اُم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1hazianijat3 بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 21:40


من آدم خواستن و رسیدن بودم.
چه شد که پوچی ریشه دوانده در وجب به وجب زندگی‌ام؟
هشتاد و نه اُم...
ما را در سایت هشتاد و نه اُم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1hazianijat3 بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 21:40

شش نفر بودیم. نشستیم به حرف زدن راجع به روند زندگی‌مان در این سه سال. گفتم من فقط کتاب خوانده‌ام و دست و پا زده‌ام در شخصیت متناقضم. خودم را به در و دیوار کوبانده‌ام که مسیر را پیدا کنم. به ظاهر آرام‌ترین بوده‌ام و از درون، آشفته‌ترین. حالا فهمیده‌ام مسیر، نیازی به جستجو نداشته. همه آن روزها جزئی از مسیر بوده‌اند. همه چیز جلوی چشمانم بوده و جای دیگری دنبالش می‌گشته‌ام. که حالا پیدایش کرده‌ام. که فقط یک لحظه، به انتهای همه چیز فکر کرده‌ام و بعد از آن، انگار صدایی دم گوشم زمزمه کرده باشد که آرام باش. پیدایش کرده‌ای. همین که دغدغه‌ها را گذاشته‌ای کنار و توانسته‌ای با ذهن روشن انتها را ببینی، یعنی که پیدایش کرده‌ای. که حالا شاید همه چیز سر جایش نباشد، ولی دنیایم آرام است. که وسط همه دغدغه‌هایی که وحشت می‌انداخته‌اند به جانم، آرام‌ترین‌ام، هم به ظاهر، و هم از درون. هشتاد و نه اُم...ادامه مطلب
ما را در سایت هشتاد و نه اُم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1hazianijat3 بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 21:40

وقت‌هایی که سرم را می‌آورم بالا و می‌بینم که از روبرو نزدیک می‌شوی و با غمی که ته نگاهت جا خوش کرده نگاهم می‌کنی و نگاهت را می‌گیری و گوشی را از جیبت بیرون می‌کشی و سرت را گرمِ صفحه خالی‌اش می‌کنی و وقت‌هایی که سرم را می‌آورم بالا و می‌بینم که از روبرو نزدیک می‌شوی و سرم را برمی‌گردانم سمت بغل دستی‌ام و وانمود می‌کنم که همه حواسم به حرف‌های کم اهمیتی‌ست که او می‌زند... همین روزها باید روبرویت بایستم، چشم بدوزم به نگاهت و بگویم که مهربان، امید نبند به این خانه‌ پوشالی. هشتاد و نه اُم...ادامه مطلب
ما را در سایت هشتاد و نه اُم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1hazianijat3 بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 21:40


+ چرا یهو انقد نامهربون شدی که نگاهت تنمو به لرزه انداخت؟ می‌دونی که تا عمر دارم یادم نمیره؟

هشتاد و نه اُم...
ما را در سایت هشتاد و نه اُم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1hazianijat3 بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1396 ساعت: 21:40

تبریک به تو که توانستی بعد از مدت‌ها اشکم را دربیاوری.

هشتاد و نه اُم...
ما را در سایت هشتاد و نه اُم دنبال می کنید

برچسب : بیست,چهارم, نویسنده : 1hazianijat3 بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1396 ساعت: 16:57

دوست دارم بخوابم، حتی هزار سالِ دیگه‌م بیدار نشم.

هشتاد و نه اُم...
ما را در سایت هشتاد و نه اُم دنبال می کنید

برچسب : بیست,سوّم, نویسنده : 1hazianijat3 بازدید : 34 تاريخ : شنبه 25 شهريور 1396 ساعت: 23:06

حرف زدیم و حرف زدیم. گفت ده سال پیش رفتم سفارت فلان کشور، پرس و جو کردم، می‌خواستم بروم، بکّنم از این جا و بروم و دیگر هرگز برنگردم. حرف زدیم و گفت حالا دیگر نمی‌شود رفت، اگر تنها بودم پنج سال پیش رفته بودم، حالا زن دارم، بچه دارم، غم غربت اذیتشان می‌کند، زندگی‌مان هم این جا به هدر می‌رود رسما. زندگی کردن در این جا «زنده»گی کردن نیست، تحمل روزها به بهانه گذر کردن از آن‌هاست. به بهانه این که امروز هشتاد و نه اُم...ادامه مطلب
ما را در سایت هشتاد و نه اُم دنبال می کنید

برچسب : بیست,دوّم, نویسنده : 1hazianijat3 بازدید : 14 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 15:23

در زندگی روزهایی هستند که غم عمیق نسبت به همه چیز و همه کس ما را از پا در می‌آورد. در زندگی روزهایی هستند که آگاه بودن دردناک خواهد بود، فهمیدن و درک کردن عذاب‌آور، و اجبار به آگاه بودن و فهمیدن و درک کردن، وحشتناک‌. در زندگی روزهایی هستند که در آن‌ها از انسان بودن خسته می‌شوی و آرزو می‌کنی کاش پرند هشتاد و نه اُم...ادامه مطلب
ما را در سایت هشتاد و نه اُم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1hazianijat3 بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 27 تير 1396 ساعت: 1:27

جلوی آینه می‌ایستم و ساعت‌ها خیره می‌شوم به صورتی که هیچ‌وقت از آن متنفر نبوده‌ام. با صورتک حرف می‌زنم و موقعیت‌هایی را مجسم می‌کنم که باید در آن‌ها می‌بوده‌ام اما نبوده‌ام. گاهی لبخند می‌زنم، صورتک را چپ و راست می‌کنم، دست می‌کشم زیر ابروهای پرپشت، روی لب‌های بی‌رنگ، مژه‌های خیس و پلک‌های کبود. خیره می‌شوم و دنبال حس نابی می‌گردم که به نظر می‌رسد جایی در اعماق چشم‌هایم گم شده.

هشتاد و نه اُم...
ما را در سایت هشتاد و نه اُم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1hazianijat3 بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 27 تير 1396 ساعت: 1:27